و خاتمة الکآبهْ: برایِ «سینِ» عزیز!

ساخت وبلاگ
می‌خواهم سعی کنم تجربهٔ تازه‌ای را بازگو کنم‌‌؛ و اگر فعلاً از دردی که در تار و پود و نسیجِ جسم‌ام می‌پیچد و این ساعتم را مثل همهٔ این روزهایم محنتی کرده و من خسته از این چیزهای مشابه، و به هر ترتیب این درد و دروهای تکراری و ملال‌آور نوشتن را سخت می‌کند و فسردگی دلم در این شب دیجور را شدیدتر، تیغ درد را تیزتر و درد هر دم فروتر، بگذرم و بتوانم کمی بنویسم، شاید این چیزها را بنویسم. مرز مرگ و زندگی کجاست؟ و سرحد آنها کجا؟ دقیقاً نمی‌خواهم، ولی کجاست؟ این روزها اقلیم غریبی است. توگویی هذیانی و یا وهمی، خوابی یا کابوسی یا رؤیای غریبی. ولی احساسم اینست که وارد اقلیم غریبی شده‌ام؛ و البته دست و دلم چ و خاتمة الکآبهْ: برایِ «سینِ» عزیز!...
ما را در سایت و خاتمة الکآبهْ: برایِ «سینِ» عزیز! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3genesis0 بازدید : 113 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 5:02

با همین خنکای نسیمی که در رگهایم جاری است با همین پوستی که می‌درخشد با همین قلبی که خیره به خورشید است با همین دستانی که علفهای دشت گریان را به سرانگشتان می‌ساید و با همین پاهایی که زمینهای آب گرفته را می‌پیماید.... 

دوست دارم گم بشوم و هیچوقت پیدا نشوم... 

و خاتمة الکآبهْ: برایِ «سینِ» عزیز!...
ما را در سایت و خاتمة الکآبهْ: برایِ «سینِ» عزیز! دنبال می کنید

برچسب : رفت,هیچ, نویسنده : 3genesis0 بازدید : 73 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 5:02

اینکه بعد از تزریق می‌خوارد و حتی گاه احساس می‌کنی پوستت دارد پاره پاره می‌شود، چیز غریبی نیست؛ هرچند آن داروی ضد خاص نیز تزریق کنند. ولی ظاهرًا گاه‌گاهی با تأخیر چیزهایی یادش می‌اُفتد و چند روز بعدتر دوباره شروع می‌شود. یک لحظه به خودت می‌آیی و می‌بینی بدنت پاره پاره شده باشد انگاری... همه حا شیارهایی سرخ و دردناک... 

و خاتمة الکآبهْ: برایِ «سینِ» عزیز!...
ما را در سایت و خاتمة الکآبهْ: برایِ «سینِ» عزیز! دنبال می کنید

برچسب : خردل, نویسنده : 3genesis0 بازدید : 66 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 5:02

پیرزن همیشه در معروفترین میدان شهر و روبروی بانک بزرگ بساطش را پهن می کرد، جسه ای شبیه مادرم داشت و سیمای شبیه مادربزرگ( مادر مادرم). گویی نادربزرگ قصه های مجید. سالها بعد فعمیدم خانه اش در خیابان خودمان است، نزدیک نانوایی. مشتری اش بودم، بافتنی هایش همه عالی بودن. کیسه یا جوراب یا هرچه فرقی نمی کرد، رنگهای شاد برای بافتنی انتخاب می کرد، و طرحهایی دلنشین. آرام بود. ساکت بود، انگار خاموشی ابدیت. یک روز به مادر جان گغتم می شناسی اش؟ گفت بله. مادر قصه کرد. میگفت سالهای دورتر « نیروگاه »خانه داشته، میشناختش حتی. نیروگاه یا کارمندان فدیم بودند و یا بعدتر جنگ زده ها. میگفت پسری داشته. شاید تک پسری و خاتمة الکآبهْ: برایِ «سینِ» عزیز!...
ما را در سایت و خاتمة الکآبهْ: برایِ «سینِ» عزیز! دنبال می کنید

برچسب : جُعِلْلتُ,فِداکَ, نویسنده : 3genesis0 بازدید : 73 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 5:02

احساس عوضی بودن می کنم، احساس اینکه جسم ام توانش رو به تمام است و احساس اینکه جانم رمق ندارد دیگر و یاد 84:11 می افتم: و دیده اش از اندوه او کور شد... 

و خاتمة الکآبهْ: برایِ «سینِ» عزیز!...
ما را در سایت و خاتمة الکآبهْ: برایِ «سینِ» عزیز! دنبال می کنید

برچسب : اُبْیّضُتْ,عیناهُ,مِنَ,الحُزْنِ, نویسنده : 3genesis0 بازدید : 75 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 5:02

تذکر: شوخی که نیست، لطیفه و جوک گفتن هم نیست، واقعیت بیمار است بوقت بیماری و تب شدید. تب‌زده هذیان زیاد میگوید ولی فحش به مهتاب نمیدهد. برای نشان دادن طنز هم نیسن، من طنز و کمدی بلد نیستم ام، حداقل مکتوب بلد نیستم، ملفوظ وضع بهتر است کمی. حوصله هم که نیست، قرار هم ندارم، و بزحمت و محنت همین چند سطر را نوشتم. درد دل... نمی دانم، شوخی... شاید، به سخره گرفتن... احتمالا، دست انداختن... بعید نیست، شانه خالی کردن... میتواند باشد، به هر ترتیب شاید تلاشهایی برای شکست خوردن مکرر باشد و بقول آن یکی شاعر که هیچ معلوم نیست چرا گفته ولی خب شایدگاهی راست باشد که کوشش بیهوده به از خفتگی. ولی این چند سطر خیل و خاتمة الکآبهْ: برایِ «سینِ» عزیز!...
ما را در سایت و خاتمة الکآبهْ: برایِ «سینِ» عزیز! دنبال می کنید

برچسب : ژاژخایی, نویسنده : 3genesis0 بازدید : 75 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 5:02

این هفته بد بوده تا الان، خیلی بد. روزان و شبان و ساعات و دقایق و ثانیه‌ها خیلی کش می آیند. زمان مهربان نیست. افسردگی‌ام بسط پیدا میکند و طوفان در نه فقط در رگ و پی که در استخوانها هم می پیچد، استخوانها انگار منقبض تر می شوند هر روز، این هفته بارها انگار شکسته باشند: از درد. درد که منتشر می‌ شود مثل این هفته ی بد، چشمان غمگینی هم که ببینم، یأس بیشتر ریشه می کند. این هفته بیشتر نومید بودم و پژمردم. و این شدن ادامه دارد. دوست داشتم واقعا تمام شود، بس نیست؟ خسته ام نایی هم ندارم، گاهی به خودم می گویم همان بهتر که توانی نماند، همان بهتر که ته بکشد، دیگر اینهمه تقلا نمی کنی، بگذار تا نفست بالا نیا و خاتمة الکآبهْ: برایِ «سینِ» عزیز!...
ما را در سایت و خاتمة الکآبهْ: برایِ «سینِ» عزیز! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3genesis0 بازدید : 73 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 5:02

شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:

<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

و خاتمة الکآبهْ: برایِ «سینِ» عزیز!...
ما را در سایت و خاتمة الکآبهْ: برایِ «سینِ» عزیز! دنبال می کنید

برچسب : ایلوئی,ایلوئی,لما,سبقتنی, نویسنده : 3genesis0 بازدید : 76 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 5:02

هشتمین روز از پنجمین ماهِ هشت سالِ پیش. سه روزِ سخت گذشت. در تاریکی و ترس و هراس و نکبت. آخرین‌شان من بودم، وقتی که خبر آوردند که همه آزاد شدند جز من، مادر در را بست، خودش را زد:فکر نمی‌کردم هرگز ببینمت... بعدتر وقتی گفتند برو باور نمی‌کردم.  امروزِ هشت سالِ قبل، ساعاتی که تاریک‌تر بودند. بعدتر جاده‌ای پر از ماشین و هیاهو، باریکه‌ای کنارش، خارزار، زخمهایی به چرک، پایی هم که برهنه است و تنی که فرسوده. یادش می‌آید چشمان‌اش هراس بود شاید.  پانزده روز بعد از شب. زبان باز کرده. ولی سفر آغاز شده. ماه‌های دربه‌دری، روزهایی جنوب، شبهایی شمال، وقتهایی مغرب، ایامی مشرق، ساعاتی که کش آمده‌اند، درد و محن و خاتمة الکآبهْ: برایِ «سینِ» عزیز!...
ما را در سایت و خاتمة الکآبهْ: برایِ «سینِ» عزیز! دنبال می کنید

برچسب : برفِ,سُرخ, نویسنده : 3genesis0 بازدید : 74 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 5:02